در دل هاي يك بازنشسته

در دل هاي يك بازنشسته
 
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 386
بازدید کل : 34032
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

کد خبر: ۳۱۵۶۳۲
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۲ - ۰۸:۵۳
 
 
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...

اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...

مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...

مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم ! 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ شنبه 28 دی 1392برچسب:کد خبر: ۳۱۵۶۳۲تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۲ - ۰۸:۵۳عصرايران دو » داستان کوتاه مرد و مرگ یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ,,, مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ,,, طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ,,, مرگ : نه اصلا راه نداره, همه چی طبق برنامست, طبق لیست من الان نوبت توئه ,,, اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ,,, مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ,,, توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ,,, مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ,,, مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ,,, مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم! نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم ! کد خبر: ۳۱۵۶۳۲تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۲ - ۰۸:۵۳عصرايران دو » داستان کوتاه مرد و مرگ یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ,,, مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ,,, طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ,,, مرگ : نه اصلا راه نداره, همه چی طبق برنامست, طبق لیست من الان نوبت توئه ,,, اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ,,, مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ,,, توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ,,, مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ,,, مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ,,, مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم! نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم ! کد خبر: ۳۱۵۶۳۲تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۲ - ۰۸:۵۳عصرايران دو » داستان کوتاه مرد و مرگ یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ,,, مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ,,, طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ,,, مرگ : نه اصلا راه نداره, همه چی طبق برنامست, طبق لیست من الان نوبت توئه ,,, اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ,,, مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ,,, توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ,,, مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ,,, مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ,,, مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم! نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم ! , توسط عبدالحق